عشق

من به درگاهِ تو با رویِ سیاه آمده ام بر سرِ کویِ تو با ناله و اه آمده ام گر چه من لایق و شایسته یِ عشقِ تو نیم بر درِ دوست به دریوزه ی شاه آمده ام

                                                         — 

 

 عشق  #

تا که دیدم گلِ رخسارِ دل آرایی عشق
در همه شهر شدم، شُهره به شیدایی عشق

عشق در سینه ی من خیمه زد و شعله گرفت
دل و جان سوخته از آتشِ سودایی عشق

چون به دامِ تو گرفتار ترم در بندم
تا مرا هست ،سرِ زلفِ چَلیپایی عشق

از سرِ صدق ،چو آیینه برون ای و ببین
چشم حیران شده از غایت زیبایی عشق

تا زلعلِ لبِ او بوسه طمع کرد دلم
در تمنایِ لبِ لعلِ شِکَر خایی عشق

سروُ پا بسته ی آن سَروِ قدِ مهرویان
سَرو ،شوریده تر از قامتِ رعنایی عشق

دل زمن بُرد و به یک عشوه مرا ویران کرد
می‌بَرد هوش زِ من ،غمزه ی بینایی عشق

تا چه اید زِ میان ، بر منِ بی صبر و قرار
دیده بگشود زِ من نرگسِ شهلایی عشق

عشق چون زیر و زبر شد ،چه کند فرزانه ؟
به چه تدبیر کند ،چاره ی تنهایی عشق

گر لبم زان دَمِ جان بخشِ مسیحا برسد
می‌توان یافت حیات از دمِ عیسایی عشق

بر سرِ کویِ تو هرشب ،به امیدِ سَحَری
چه کنم با دلِ سرگشته و رسوایی عشق

بداهه به قلم ✍️#غلامرضا صلاحزاده #(داود)

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *