# آسان نگرفت #
دل زدردِ تو به جان آمدو درمان نگرفت
در رهِ کوی تو این دل سر و سامان نگرفت
ای خوش آن شب که من از حسرتِ دیدارِ تو دوش
دلِ غمدیده ی من طاقت هجران نگرفت
دل که با زلفِ تو پیوندِ مودت می بست
دیده ام تاب و تبِ زلفِ پریشان نگرفت
چشمِ خون بارِ من از باده ی ساقی مخمور
باده از نورِ رخِ لاله عذاران نگرفت
عمرِ من در گروِ دستِ قضا بود ولی
این جهان زندگی ام را به من آسان نگرفت
من از آن لحظه که زنجیرِ تو در بند شدم
سرِ سودا زده ام گوش به فرمان نگرفت
لاله از داغ عطش سوخت و خاکستر شد
دامنِ دشتِ جنون رنگِ بدخشان نگرفت
بلبل از شوقِ گل افتاد به فریاد و فغان
عندلیبی کهدر آغوشِ گلستان نگرفت
توهمان ماه وشی،عشق تو درمان دل است
عشق تو در دلِ من بود ولی جان نگرفت
شعله از نازِشِ پروانه ی عاشق سرمست
خبر از آتشِ پرواته ی سوزان نگرفت
میچکد خونِ شفق،ازلبِ صبحِ صادق
صبحِ امیدِ مرا مهرِ فروزان نگرفت
گر چه دردِ غم خود با تو بیان میکردم
قصه ی دردِ منِ غمزده پایان نگرفت
به قلم ✍️#غلامرضا صلاحزاده # (داوود )
بدون دیدگاه