همدم جانان شدم


# همدم جانان شدم #

چون قفسِ تن شکست ،مرغِ گلستان شدم
پُر شدم از عِطرِ گل،فارغ از هجران شدم

بسکه به دل داشتم ،داغِ تمنایِ عشق
مِهرِ تو بر جان نشست،آیِنه ی جان شدم

حُسنِ جمالِ تو شد ،چشم و چراغِ دلم
تا زِ غمت سوختم،شمعِ شبستان شدم

تا که زگیسویِ تو ،یافت به هر کوی،دل
زلفِ تو برهم زدی،باز پریشان شدم

بسکه زنورِ رُخَت، ماه تجلی گرفت
در دلِ تاریک شب ،همدمِ جانان شدم

آتشِ سودایِ تو ،جان و دلم شعله زد
از غمِ عشقت چنان ،بی سر و سامان شدم

عشق ،به جان میخرید ،یوسفِ گم گشته را
از سرِ صدق و صفا ،جمله‌ی خوبان شدم

اه ،که چون یافتم ،دولت و بختِ وصال
رویِ تو دیدم زِ شوق ،واله و حیران شدم

به قلم ✍️#غلامرضا صلاح زاده #(داود)

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *