یاد تو


# یاد تو #

بازا که دراین کنجِ قفس ،همنفسی نیست
در گلشنِ احساس ِ دلم ،خارو خسی نیست

گفتی که به فریاد رسی وعده ی دیدار
جز یادِ تو در جان و دلِ من هوسی نیست

هر لحظه کنم ناله و با سوزِ نگاهی
در دیده ی بی طاقتِ من خواب ،بسی نیست

از آتش غم سوخت سراپایِ وجودم
جز دیدنِ رویِ تو مرا مُلتمِسی نیست

در عشقِ تو از بس که شدم شهره ی آفاق
ازبس که‌ مرا غیرِ تو فریاد رسی نیست

تا چند کنم ،یادِ تو در گوشه ی این دل
جز نقشِ خیالِ تو در این خانه کسی نیست

وز محنتِ ایام ،چه اندیشه توان کرد
کز قافله ی عشق صدایِ جرسی نیست

به قلم ✍️#غلامرضا صلاح زاده #(داود)

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *