اشک حسرت


# اشک حسرت #

نرگسِ مستش ،دلم را بوسه باران می‌کند
این دلِ سرگشته ام را بس که حیران می‌کند

در دلم هر شب تصور می‌کنم آن ماه را
هستی ام را نازِ او با خاک یکسان می‌کند

همچو کوه ، از آتشِ عشقش بسی لرزد دلم
سینه ی بی طاقتم را آتش افشان می‌کند

دیده ام از شوقِ او بس اشکِ حسرت می‌چکد
شمع را چون نازشِ پروانه گریان می‌کند

می‌نشینم بر لبِ دریا به یادِ عشقِ او
ساحلِ آرامشم را غرقِ طوفان می‌کند

شورِ عشقِ او مرا تا اوجِ مستی می‌برد
باده ی نابِ محبت ، بر من ارزان می‌کند

نرم نرمک ،حضرتِ دلدارِ عشق از ره رسید
وقت آن آمد مرا در بزم ،مهمان می‌کند

به قلم #غلامرضا صلاحزاده #(داود)

این شعر هم خالی از لطف نیست !  آیینه ی دل

امکان ارسال دیدگاه وجود ندارد.