دست به دامان تو ام


# دست به دامان تو ام #

ای خوش آن روز،که در کویِ تو مهمانِ تو ام
در تمنایِ وصالِ رخِ تابانِ تو ام

تو طبیب دل و جانی و مسیحا نفسی
دست من گیر ،که من ،دست به دامانِ تو ام

با چنین حُسن و لطافت ،که تویی در دلِ من
هر طرف ،جلوه کنی واله و حیران تو ام

پرتوِ نورِ تو در دیده و دل روشن شد
جلوه ی طلعتِ خورشیدِ درخشانِ تو ام

تا سرِ زلفِ تو شد ،سلسله ی عشق و جنون
بس که من ،شیفته ی زلفِ پریشانِ تو ام

دل چو پروانه ،زِ عشقِ تو به جان میسوزد
آتشِ شمعِ برافروخته ی جانِ تو ام

تو به تصدیقِ فلک،ساغرِ لبریزِ منی
سرخوش از باده ی میخانه ی چشمانِ تو ام

در جهان نیست مرا غیرِ تو دلدارِ دگر
تو رفیقی و شفیقی و من از انِ تو ام

از نگاهت ،دلِ داود گل افشان شده است
در جهان ، آینه ی نقشِ نمایانِ تو ام

به قلم✍️#غلامرضا صلاحزاده #(داود)

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *