پیداست


# پیداست #

صبحِ ظفر از مهرِ فروزانِ تو پیداست
آشوبِ شب از ،زلفِ پریشانِ تو پیداست

زان دیده ی مست تو بود غارتِ دلها
حیرانی ام از چشمِ غزالانِ تو پیداست

از بس که به شوقِ تو در آفاقِ خیالم
هر سو نگرم صورتِ تابانِ تو پیداست

هر لحظه به رنگِ دگر آیی ز نظرها
در آیِنه ی دیده و دل جان تو پیداست

تا چند چو پروانه ز عشقِ تو بسوزم
این آتشِ جانسوز ،زِ هجرانِ تو پیداست

از داغِ دل و سینه ی پُر سوز ،چه گویم
در این دلِ تنگم ،غمِ پنهانِ تو پیداست

جز دردِ تو درمان نشناسم ز طبیبان
دردی که مرا هست زدرمانِ تو پیداست

عشق است کلیدِ درِ گنجینه ی دلها
این گنجِ نهان ،از دلِ ویران تو پیداست

به قلم✍️#غلامرضا صلاح زاده # (داود )

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *