عشق


# عشق #

دل به امیدِ تو بسی جان گرفت
با دمِ جان بخشِ تو درمان گرفت

چشمِ من از چهره ی آن ماه وَش
اشکِ غم از دیده چوباران گرفت

هرکه درِ عشق بکوبد شبی
قائده ی عشق دوچندان گرفت

عشق شبی دادِ زلیخا رسید
کامِ دل از یوسفِ کنعان گرفت

باده گساران همه در میکده
جامِ می از !نرگسِ مستان گرفت

عشقِ تو در مُلکِ دلم پا گذاشت
آه ازاین دل ! که چه ویران گرفت

ناله ی دل گوش فلک چون رسید
سینه ی من قُوَتِ ایمان گرفت

هوش زسر برد رُخِ مَه لقا
عقل به یک باره چه حیران گرفت

عشقِ تو در جانِ من آتش فِکند
جان به لب آمد رهِ جانان گرفت

آه ! زِ سوزِ غمِ پروانه ای
گِردِ رخِ شمعِ شبستان گرفت

وز پیِ جان باختن و سوختن
سوز و گدازِ شبِ هجران گرفت

نیست کسی را خبر از سوزِ دل
دل که بسی خون شد و طوفان گرفت

روز و شب از آتشِ سودایِ عشق
عاشقِ شوریده چه افغان گرفت

لاله ی نُعمان و شقایق زِ داغ
تا به سحر سوخت و پایان گرفت

به قلم✍️#غلامرضا صلاحزاده #(داود)

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *