صبح سعادت


# صبح سعادت #

بر دلِ غمدیده ام ،مونس و غمخوار باش
بامنِ مسکین بمان، دلبر و دلدار باش

در صدفِ سینه ام ،گوهرِ دُردانه ای
در طلبِ گوهری ،مردِ خریدار باش

نیست مرا تابِ عشق ، طاقت این دل کم است
عاشق و دیوانه شو، شهره ی بازار باش

خاکِ سرِ کویِ دوست ،سرمه ی چشمِ من است
برسرِ کویش مدام، تشنه ی دیدار باش

صبحِ سعادت دمید ،از افقِ خاوران
نور فشان بر دلم ،آینه کردار باش

ماه وشی بی غشی ،صاف چوآیینه ای
بر لبِ بامِ سپهر ،بدرِ شبِ تار باش

چون تو مسیحا دمی ،با نفست جان دهی
راحتِ جان و دلی ،بامنِ بیمار باش

وه که به باغ و چمن ،عطرِ تو پیچیده بس
چون گلِ مریم تویی ،رونقِ گلزار باش

به قلم✍️#غلامرضا صلاح زاده #(داود )

این شعر هم خالی از لطف نیست !  گذشت و رفت

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *