#زندانی خویشم#
من گوشه نشین غم افغانی خویشم
عمریست که در بحرِ تو طوفانی خویشم
در کنجِ قفس،نیست مرا تاب و تحمل
بی تاب تراز،دیدهی گربانی خویشم
دارم زسرِ موی تو ،صد گونه تمنا
سرگشته تر از ،زلفِ پریشانی خویشم
از بس کهفتادم ،زفراقِ تو به غربت
درحسرت دیدار تو ،هجرانی خویشم
آن شمع ،که روشن شوداز پرتوِ حسنت
با جلوه ی رخسارِ تو حیرانی خویشم
در سینه ی من جلوه ی نورِ تو هویدا ست
با اتشِ جان سوزِ تو مهمانی خویشم
ای مایه ی آرامش و ،ای صبر و قرارم
با یاد تو در خلوت، پنهانی خویشم
تا چند زشوقِ تو کشم ناله و فریاد
در حلقهی زنجیرِ تو ،زندانی خویشم
ای گوهرِ یکتایِ جهان ،مونسِ داود
با گنجِ نهان گوشهِ ویرانی خویشم
به قلم✍#غلامرضا صلاح زاده #(داود)
بدون دیدگاه