نشد


 

# نشد #

خواستم ،با تو در آن خانه بمانم ،که نشد

خانه را با نفست ،عطر فشانم ،که نشد

روز و شب ،در طلبت جان و دلم سوخته بود

خواستم ،نقشِ تو آغوش کشانم که نشد

دل به دریایِ غمِ عشقِ تو لنگر زده بود

عِشق را در غزلم ،اوج رسانم ،که نشد

تابِ گیسوی تو شد،پیچ و خمِ راهِ دلم

مانده در حیرت و سرگشته ازآنم که نشد

از تماشای رُخَت، اینه در جام شکست

خواستم ،مِهر تو بر جان بنشانم که نشد

هیچ کس مَحرمِ دل ،با منِ غمخوار نبود

حاصل از،دردِ دل و سوزِ نهانم ،که نشد

حسرتِ پَر زدن از، کنجِ قفس مانده به دل

مرغِ دل ،ازقفسِ سینه رهانم ،که نشد

به قلم✍️ #غلامرضا_صلاح_زاده #(داود)

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *