جان میشوی


# جان میشوی #

چون رها از تنگنایِ چاه و زندان میشوی
در نکویی همچو یوسُف ماهِ کنعان میشوی

همنشینت گر شود نورِ سپهرِ کبریا
از فروغِ ماه رویان شمعِ تابان میشوی

از رخِ زیبایِ مه پیکر چه میپرسی زِ من
گر به یاد آری رُخش از غصه گریان میشوی

خانه ی دل گرچه ویران است از بیداد شب
در هوایِ جَعدِ مِشکینش پریشان میشوی

از دَمِ قِدیسِ جان افزایِ او جانی بساز
چون مسیحا هر نفس بر مردگان جان میشوی

پبش رویت گر بُوَد گل وَر بُوَد گلشن عجب!
همچو بلبل در چمن مست و غزلخوان میشوی

از دلِ شوریده ی عاشق نشانی باز جو
گر شدی از حالِ دل آگاه حیران میشوی

در غم و اندوه و حسرت سوختی اما بدان
گر چه میسوزی ولی فارغ زهجران میشوی

گر چه میدانم سفر دور است و مقصد ناپدید
تا به کی در کوی او افتان و خیزان میشوی

به قلم ✍️#غلامرضا صلاحزاده #(داود)

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *