میروم


# میروم #

آتشی در سینه دارم تا ثریا میروم
همچو کوهی پُر صَلابت مرزِ عنقا میروم

گر شبی شوری زعشقِ یار برخیزد ز جان
در رهِ عشقت زجان با شور و غوغا میروم

من‌ بسی بودم اسیر و مبتلایِ یارِ خویش
این چنین از آتشِ عشقت به یغما میروم

میروم بی خویش و با دل حسرت و ماتم کشم
از سرِ کویت ببین غمگین و تنها میروم

تا شدم دیوانه ی زلفِ پریشانت زِ دل
با دلِ شوریده و حیران از اینجا میروم

دیده از آیینه ی نقشِ رخت ماوا گرفت
پیشِ خورشیدِ جهان آرای زیبا میروم

با نسیم صبح دم بر آستانِ وصلِ دوست
در هوای وصلِ جانان مست و شیدا میروم

ای بسا در بَحرِ عشقت غوطه ور گردم چو دُر
همچو باران از تَحَیُر سوی دریا میروم

باتو من هر لحظه آرامم سرا پا سرخوشم
در هوایِ دیدنت آن سویِ دنیا میروم

از دلم غافل نیی ای کعبه ی آمالِ دل
تشنه ی دیدارم و بَحرِ تقاضا میروم

به قلم ✍️#غلامرضا صلاحزاده #(داود)

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *