داد ندادند


# داد ندادند #

آن طایفه را پند به ارشاد ندادند
تسلیم به تقدیرِ خداداد ندادند

در آتشِ نمرود خلیلی شده دلخون
فریاد رسان رخصتِ بیداد ندادند

در محکمه ی عدل و ترازویِ الهی
بیداد گران را به جزا داد ندادند

زان روز که دادند به عالم همه خوبی
حسنی که تو داری به پریزاد ندادند

یک لمعه زِ نورِ تو بر افلاک دمیده ست
جز شعشعه ی نورِ تو بنیاد ندادند

آنان که می از باده ی توحید گرفتند
یک جرعه از آن بر لبِ شهزاد ندادند

در مکتبِ عشقِ تو اگر دانش و فضل است
علمی که تو دانی به کسی یاد ندادند

افسوس که در معرکه ی عشق و محبت
دلسوخته گان‌را زِ غم آزاد ندادند

ازبس که‌زدم هق هقِ خوناب دمادم
بغضم به گلو مانده و فریاد ندادند

شوری زِ تو در سینه ی عشاق نهادند
زین خانه ی دل را زچه آباد ندادند

دردا که دلِ غمزده ی خسته ی مارا
وز جورِ فلک !خاطرِ ما شاد ندادند

در وادیِ صحرایِ پُراز ظلمت و خاموش
شامِ غمِ ما را سَحَر امداد ندادند

به قلم ✍️#غلامرضا صلاحزاده #(داود)

این شعر هم خالی از لطف نیست !  آدم که بنا شد

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *