به به به


# به به به #

دست بر سلسله ی جان زده ای به به به
باده با ساقی رندان زده ای به به به

دل سر زلفِ کمندافکنِ تو دام افتد
صد گره بر دلِ ویران زده ای به به به

چشمِ مخمورِ تو در حسن و ملاحت نیکو
آتشی بر دلِ حیران زده ای به به به

من کجا و رخِ تابانِ تو ای دوست کجا
خیره بر دلبرِ جانان زده ای به به به

گقته ای از لبِ سرخِ گهرم وام بگیر
بوسه بر لعلِ بدخشان زده ای به به به

بر لبِ ساحلِ دریای پر از عشق و جنون
دل به دریای خروشان زده ای به به به

تا به کی دستِ من و دامنِ تو دور بُوَد
دست بر دامن مستان زده ای به به به

درِ میخانه به رویم بگشودند شبی
قدم اندر صفِ مردان زده ای به به به

هر شهی پیشِ تو از پادشهی دم نزند
به گدایی درِ سلطان زده ای به به به

لشگرِ دیو و پری بر تو مُسخر گشته
خیمه در مُلکِ سلیمان زده ای به به به

دل و دین در رهِ عشقِ تو به یغما رفته
رخنه بر محورِ ایمان زده ای به به به

پیشِ روی تو حدیثِ گل و نسرین نکنم
طعنه بر یاسِ گلستان زده ای به به به

دیده را گریه لبالب زِ فراقش ترکن
شعله در عشق دوچندان زده ای به به به

تا به کی در غم عشقِ تو بسوزد داوود
بر دلِ سوخته دامان زده ای به به به

به قلم ✍️#غلامرضا صلاحزاده #(داود )

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *